The end of an era

ساخت وبلاگ
مهسا امشب میره و منم نمی تونم برم فرودگاه چون پروازش خیلی بد موقعست ...

دوست ده یازده سالم ... هیچ لحظه ای اونجوری فکر می کنم نشده تاحالا، نه الان که یجوری ام نه وقتایی که خیلی خوشحالم ... هیچ کدوم ...

کلا مثه اینکه زندگی همینه ... یه اتفاق جالب دیگه ای که افتاده اینه که اینستامو که دی اکتیو کرده بودم، رفتم اکتیو کنم ولی نشد ، ممکنه حسابم کلا پریده باشه و این یعنی آخرین راه ارتباطیم با خیلی از دوست و رفیق های قدیمی ترم هم قطع میشه ، انگار یجوری اونم تموم شد...

نمی دونم زندگی همینه دیگه ، نه خوشحالی هاش خیلی خوشحالیه نه غم هاش خیلی غمه . یه جریان ملو و ملایم ...

می خواستم پست اینستا بذارم و اشاره کنم به اپیزود آخر چهرازی ...

تموم شد دیگه ، همه چی. خوشحال یا ناراحت ، خوب یا بد ... 

و یه فصل جدید ، یه اپیزود جدید ، یه کتاب جدید شروع میشه ... 

هیچ دیدی ازش ندارم ، هیچی ...

هیچ وقت اولش ، اونموقع ها که تو حیاط مدرسه میشستیم یا المپیاد می خوندیم ، فکر نمی کردم آخرش اینجوری باشه ... خیلی پایان غیرمنتظره ایه ... شبیه هیچ کدوم از برنامه ریزی هام نیست...

سلام روزگار نو 

...

magiCage...
ما را در سایت magiCage دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : magiccageo بازدید : 140 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 23:30