دیگه بر نمی گردم، نه به دانشکده ریاضی نه به دفتر . نه اون آدما ... واقعا گذشته ، گذشته . هیچی توش نیست . غریبه شدم با اون آدما . بیخیال همشون . بیخیال ترسام . ترس از اینکه شاید یه روزی بهشون محتاج شم یا هرچی. منطقی تر هم هست که با آدمایی که الان باهاشون دوستم ، دوست باشم. آدمایی که الان می بینمشون و باهاشون زندگی می کنم. همه چی گذشته . نمی خوام واقعا نمی خوام...
It s realy over
خدایا کمکم کن از پس کارای امروزم بر بیام ...
دوستت دارم مهتاب :*
نوشته شده توسط مهتاب در ساعت 9:29 | لینک |
magiCage...
ما را در سایت magiCage دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : magiccageo بازدید : 131 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت: 6:49