حال اقتصادی که حبابش ترکیده

ساخت وبلاگ
سلام 

ازخونه که برگشتم ، دیروز پایان ترم کلان دادم، هرچی خدا بخواد دیگه، خدا کنه اونقدرا بد نداده باشم (گرچه که حس می کنم بد دادم...) به هرحال ، از خونه برگشتن این حسو میده که رو اومدم ... خیلی از گوه گیجه های قبلیم تموم شده. دیگه خودمو با کسی مقایسه نمی کنم. دیگه بهشون حسودیم نمیشه، دیگه فکر نمی کنم من باید از اونا بهتر باشم و نیستم ... به خودم فکر میکنم...مرکز فرماندهی رو از بیرون آوردم درون خودم. حرص نمی خورم دیگه و این خوبه ... با خودم فکر می کنم من کلی سال می خوام اقتصاد بخونم و این تازه اولشه... خدایا کمکم کن...

نمی دونم حس میکنم یه چیز دیگه که در ماه های گذشته حالمو گرفت همین بود که اتنتظار داشتم تو دانشکده هم خیلی خفن باشم هم اینکه خیلی ها ازم خوششون بیاد و بهم پیشنهاد بدن... ولی این اتفاق نیفتاد و الان این حبابه ترکیده... خدایا نمی دونم چه خبره؟! چرا هیشکی بهم پیشنهاد نداد؟ چرا اون پسره یهو سرد شد و رفت ؟! چرا من اینقدر بد با آدما برخورد می کنم؟ چرا وقتی اون پسره رو می بینم دلم می خواد بهش محل ندم... چرا دیگه مثل قبلنا نیستم و مهم تر از همه اینکه حس میکنم خودم نیستم در برخورد با آدما... من دلم دیت می خواد ، دلم می خواد یکی باشه که باهاش حرف بزنم که دیگه با خودم حرف نزنم، یکی که هم من دوسش داشته باشم هم اون دوستم داشته باشه.... خدایا زندگیم عن شده . شرایطمو قبول کردم ولی راضی نیستم . از هیچی ... نه از درسم نه  از رابطه هام... خدایا کمکم کن . کمکم کن در زمان حال زندگی کنم، کمکم کن خودم باشم ... کمکم کن آروم باشم...کمکم کن به بهترین آرزوهام برسم ، و کمکم کن قبول کنم که هرچی تو بخوای همون میشه ، آره هرچی تو بخوای همون میشه، قطعا بهترین اتفاقات می افته....

مهتاب دوستت دارم ، خدایا دوستت دارم .... 

کمکم کنین ، هردوتون ...

بهتون نیاز دارم ...

:***

نوشته شده توسط مهتاب در ساعت 9:27 | لینک  | 
magiCage...
ما را در سایت magiCage دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : magiccageo بازدید : 131 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت: 6:49